از حکیم سخنان حکیمانه ! بگو ببینم کیه؟

 

1- نسیم بیداری اسلامی

دنیاى اسلام پس از رخوت و خواب آلودگى درازمدت و خسارت بار خود که سرانجام به سیطره سیاسى و فرهنگى بیگانگان انجامید و منابع مادى و بشرىاش در خدمت رشد و اقتدار و سلطه دشمنانش قرارگرفت، اکنون خود را بازیافته و به مرور، دربرابر غارتگران و حرامیان، جبهه گرفته است.

نسیم بیدارى اسلامى در همه جاى جهان اسلام وزیده و پا نهادن اسلام به عرصه عمل، به مطالبه‌اى جدى بدل شده است.

نظریه «اسلام سیاسی» جایگاهى والا در ذهن نخبگان یافته و در مد نگاه آنان، افقى روشن و امیدبخش گشوده است.

با افول اندیشه‌هاى وارداتى و پرجنجال، همچون سوسیالیسم و مارکسیسم و به خصوص با دریده شدن پرده ریا و فریب از روى دمکراسى لیبرال غرب، سیماى عدالت‌خواه و آزادى بخش اسلام، از همیشه آشکارتر گشته و بى رقیب، درصدر آرزوهاى عدالت‌خواهان، آزادى طلبان، نخبگان و اندیشمندان نشسته است. جوانان و جوان‌مردان بسیارى در کشورهاى مسلمان به نام اسلام و در آرزوى حکومت عدل اسلامى به جهاد سیاسى و فرهنگى و اجتماعى روى آورده‌اند و عزم ایستادگى در برابر تحمیل و سلطه بیگانگان مستکبر را در جوامع خود گسترش مى‌دهند.

در مناطقى از دنیاى اسلام که نقطه اوج آن کشور مظلوم فلسطین است، مردان و زنان بی‌شمارى با بذل جان در زیر پرچم اسلام و با شعار استقلال و عزت و آزادى، حماسه‌اى دایمى و همه روزه پدید آورده و قدرت‌هاى مادى مستکبر را در برابر دلیرى خود، زبون ساخته اند.

آرى، بیدارى اسلامى، محاسبات استکبارى را به هم ریخته و معادلات جهانى مطلوب مستکبران را تغییر داده است.

از سوى دیگر، پیدایش و رشد اندیشه‌هاى نوین اسلامى در چارچوب مبانى و اصول اسلام و نوآورى در عرصه سیاست و علم، بالندگى و پویایى مکتب اسلام را در عمل به اثبات رسانده و میدانى وسیع در برابر متفکران و روشن بینان جهان اسلام گشوده است.(1)

 

2- پیروزى از آن حق و شکست و زوال، سرنوشت باطل است

در دنیاى اسلام، اندیشه و حرکت و ایمان و عمل صالح، در حال رشد و جوانه زدن و بارورى است و این پدیده مبارک، مراکز قدرت استکبارى را به وحشت افکنده است.

شک نیست که در مصاف حق و باطل، پیروزى از آن حق و شکست و زوال، سرنوشت باطل است، مشروط بر آن‌که جبهه حق از نیروى مادى و معنوى خویش به گونه‌اى درست بهره بگیرد و با خردمندى و تلاش شایسته و با استقامت و امید و با توکل به خدا و اعتماد به نفس، راه درست را بجوید و بپیماید.

در این صورت امداد و نصرت الهى، حق مسلمى است که وعده قرآنى براى او مقرر فرموده است:«ان تنصروالله ینصرکم و یثبت اقدامکم» و :«لینصرن الله من ینصره» و : «ان الارض یرثها عبادى الصالحون».(2)

 

 

3- دردهای مزمن جهان اسلام، علت ناکامی‌ها

امروز جهان اسلام دچار دردهاى مزمنى است. شاید مهمترین آنها این دردهاى دهگانه است: منازعات سیاسى و مذهبى، سست شدن رشته‏هاى اخلاق و ایمان، عقب‏ماندگى علمى و صنعتى، وابستگى سیاسى و اقتصادى، اسراف و اشرافیگرى و غرور درکنار فقر وگرسنگى و ذلّت، ضعیف شدن اعتماد به نفس و امید به آینده در سران، منزوى کردن دین و گسستن آن از سیاست و زندگى، بى‏ابتکارى در آفرینش مفاهیم نو که قرآن منبع بی‌زوال آن است، تسلیم در برابر تهاجم فرهنگ تحمیلى غرب و بالاخره: پایمال شدن عزّت ملت‌هاى مسلمان با ذلّت‏پذیرى و طمع‌کارى برخى سران سیاسى.

این بیماری‌ها که برخى از برخى دیگر و همه در طول زمان‏اند در خیانت، بى‏ارادگى، جهالت و استبداد عناصر داخلى یا از دشمنى و شیطنت و ظلم بیگانگان پدید آمده، بزرگ‌ترین ضربه‏ها را بر امّت اسلامى وارد آورده است.

ناکامی‌هاى جهان اسلام، نتیجه‏ى این بیماری‌ها و تنها راه خوشبختى و کامیابى، نجات از آن‏هاست. این در حالى است که در همه جا دستمایه‏هاى ارزشمند براى پایه‏گذارى یک وضع نوین و نجاتبخش هست، ابزار و انگیزه‏ى لازم براى تحوّل به وضوح در همه‏ى کشورهاى اسلامى قابل مشاهده است. امروز کمتر کشور اسلامى است که احساس و انگیزه اسلامى در نسل جوان، و پایبندى عمیق ایمانى در بیشتر مردم، و نگرانى از وضع موجود و امید به دورنماى اسلامى، در آن به‌طور آشکار دیده نشود (3)

 

4- مشکلات امت اسلامی

این مشکلات که بیشتر بر اثر کوتاهى و غفلت یا بد کردارى و خیانت از درون امت اسلامى پدید آمده است، فهرست طولانىاى را تشکیل مى‏دهد، که به عنوان ردیف‌هاى اول آن مى‏توان این‌ها را بر شمرد:

- اختلافات فرقه‌اى که بیشتر به وسیله‏ى علماى سوء و نویسندگان مزدور ترویج و تشدید مى‏شود.

- اختلافات قومى و ملى ناشى از ملى‏گرایىِ افراطى که بیشتر به دست روشنفکران وابسته دامن زده مى‏شود.

- تسلیم در برابر قدرت‌هاى مداخله گر که برخى کشورها را به اقمار قدرت‌هاى بزرگ بدل ساخته است.

- تسلیم در برابر فرهنگ فاسد غرب و حتى ترویج آن با انگیزه‏هاى سیاسى یا عقیدتى.

- بى‏اعتقادى و بى‏اعتنایى برخى از دولت‌ها به مردم خود و اراده و عقیده و نیازهاى آنان، و خودکامگى در برابر آنان.

- مرعوب بودن بسیارى از شخصیت‌هاى سیاسى و فرهنگى دنیاى اسلام از قدرت‌هاى مسلط جهان و امروز مشخصاً از امریکا.

- حضور دولت غاصب صهیونیستى در قلب منطقه‏ى اسلامى که خود عامل بسیارى از مشکلات دیگر است.

- ترویج جدایى دین از سیاست و معرفى اسلام به عنوان یک تجربه‏ى فردى که هیچ کارى به مسائل زندگى از قبیل: حکومت، سیاست، اقتصاد و غیره ندارد.

اینها و دهها مشکل بزرگ و اساسى دیگر که غالباً با وجود ریشه‏هاى تاریخى، در صورتى که رهبران سیاسى و دینى از خود اخلاص و همت و آزادگى نشان مى‏دادند قابل علاج مى‏بود، منشأ گرفتاری‌هاى کنونى جهان اسلام شده و در پى خود، فقر، جهل، تبعیض، فرودستى سیاسى، عقب ماندگى، جنگ، ویرانى، خرافه و تعصب به ارمغان آورده است (4)

 

5- تجدید حیات اسلام

نکته‏ى مهمّى که شایسته است همه‏ى مسلمین آن را دانسته و براى مقابله با آن احساس تکلیف کنند، آن است که امروز تقریباً در همه جاى جهان، مبارزه‏ى سرسختانه و توطئه‏آمیزى از سوى قدرت‌هاى استکبارى علیه اسلام و مسلمین در جریان است. اگر چه اصل این مبارزه، تازگى نداشته و نشانه‏هاى آن در تاریخ استعمار اروپایى کاملاً شناخته شده است، ولى مى‏توان گفت که شیوه‏هاى متنوّع آن، علنى بودن آن و در مواردى شدیداً قساوت آمیز بودن آن، تاکنون سابقه نداشته و پدیده‏ى این روزگار است. نگاهى به اوضاع کنونى عالم اسلام، علّت این پدیده، یعنى شدّت گرفتن و علنى شدن مبارزه با اسلام را آشکار مى‏سازد. علّت، چیزى جز گسترش بیدارى مسلمین نیست. حقیقت آن است که مسلمین در یکى دو دهه‏ى اخیر در شرق و غرب جهان اسلام و حتى در کشورهاى غیر اسلامى، نهضت حقیقى و عمیقى را شروع کرده‏اند، که باید نهضت «تجدید حیات اسلام» نامیده شود. اینک، این نسل جوان و تحصیل‌کرده و برخوردار از معارف زمان است، که بعکس توقّع مستعمران دیروز و مستکبران امروز، نه تنها اسلام را فراموش نکرده، بلکه با ایمانى پر شور، که با استفاده از پیشرفت معارف بشرى، بسى روشن‏بینانه‏تر و ژرف‏تر نیز شده است، بدان روى آورده و گمشده‏ى خود را در آن مى‏جوید (5)

 


چرا این را آودم ؟ باید خودت علتش را پیدا کنی

 شریح قاضى‏

او در کوفه قاضى بود، گوید: گویند او مدت هفتاد سال در کوفه به شغل قضاء نشست داستان‏هاى زیادى درباره او در کتب رجال و تاریخ و سیره آمده است و در غارات نیز مکرر از وى یاد شده و مطالبى درباره او آمده است، او در زمان خلیفه دوم به عنوان قاضى کوفه معین شد، و در زمان عثمان و على علیه السّلام نیز این سمت را داشت و تا زمان حجاج به این کار مشغول بود.

                        

ابن اثیر گوید: شریح بن حارث کندى زمان حضرت رسول صلّى الله علیه و آله را درک نمود ولى با آن حضرت روبرو نشد، عمر بن خطاب او را منصب قضاء در کوفه داد و تا زمان حجاج بن یوسف به این شغل ادامه داد، گویند او خود از شغل قضاء استعفاء داد و استعفایش پذیرفته شد، گفته‏اند او مردى با هوش و زرنگ بود و در امور قضاء بینا و بصیر.

على علیه السّلام هنگامى که شریح در کوفه خانه‏اى خریدارى کرد براى او نامه نوشت و این نامه جالب ضمن رسائل آن جناب در نهج البلاغه آمده، و امیر المؤمنین علیه السّلام داستان‏هائى با او دارد و گاهى در مجلس قضاء او شرکت مى‏کرده است، شریح قاضى متهم است که در جریان قیام امام حسین از یزید بن معاویه طرفدارى کرده است، و همچنین در جریان حجر بن عدى هم بر علیه گواهى داده است، شریح در سال 97 در حالى که صد و بیست سال داشت درگذشت.

الغارات/ترجمه،ص:442


شورای عمر یک برنامه بود نه یک تصادف

 

 

این هم دلیلش 

ولید بن عطاء اغرّ و احمد بن محمد بن ولید ازرقى هر دو از یحیى بن سعید اموى، از جدش نقل مى‏کنند که مى‏گفته است سعید بن عاص پیش عمر بن خطاب آمد و از او تقاضا کرد مقدارى بر زمین خانه‏اش که در ناحیه بلاط و همراه زمینهاى عموهایش در عهد پیامبر (ص) بود بیفزاید. عمر گفت: فردا صبح به نماز بیا و با من نماز بگزار زودتر هم بیا و سپس خواسته خود را به من بگو. سعید مى‏گوید همچنان کردم و چون خواست برگردد به او گفتم:

اى امیر المؤمنین آن خواسته من که گفتى تذکر دهم. عمر همراه من راه افتاد و گفت: به خانه‏ات برویم و چون به خانه رسیدیم بر زمین خانه من مقدارى افزود و با پاى خود براى‏

من خطى کشید. گفتم: اى امیر المؤمنین بیشتر به من زمین بدهید که زنان و فرزندان من بسیارند. گفت: اکنون براى تو کافى است و این سخن را پوشیده به تو مى‏گویم که به زودى پس از من کسى حاکم مى‏شود که رعایت پیوند خویشاوندى تو را خواهد کرد. سعید مى‏گوید، دوره حکومت عمر بن خطاب را صبر کردم تا آنکه عثمان خلیفه شد و به حکم شوراى و رضایت ایشان! خلافت را به دست گرفت. او رعایت پیوند خویشاوندى مرا کرد و بسیار احسان کرد و خواسته مرا برآورد و مرا در امانت خود شریک کرد. [1]

  

 [1]. با آنکه مکرر گفته‏ام قصد این بنده نقد و بررسى مطالب طبقات نیست ولى گاه از آن گریزى نیست ملاحظه مى‏کنید که عمر بن خطاب موضوع خلیفه شدن عثمان را پوشیده به سعید اظهار مى‏دارد پس شوراى چیست؟ سعید بن عاص دو دختر عثمان را به زنى گرفته بود و در شوراندن مردم علیه عثمان ناخود آگاه چنان نقشى داشت که کمتر از مروان نیست و عراق بر سر این کار از دست بشد و فتنه‏ها بیدار شد. خداوند مسلمانان را از شر دسته بندیها مصون و محفوظ بدارد- م.

 

                        الطبقات‏الکبرى/ترجمه،ج‏5،ص:152                        


نکاتی که در قیام توابین به چشم می خورد

 

1- این یک عکس العمل بود که از ندامت و احساس گناه شیعیان سرچشمه می گرفت.

2- رهبران اصلی آن پنج نفر بودند که هم? آنها سنشان از شصت تجاوز کرده بود و سابق? آنها پر از فداکاری و شهامت بود و آنها بین خودشان سلیمان بن صرد صحاب? رسول الله را برای رهبری انتخاب کرده بودند.

3- هیچ کس را به عنوان امام معرفی نکردند.

4- امام حسین را با دو خصوصیت یاد می کردند یکی از جهت نسب به فرزند پیامبر و یا فرزند دختر پیامبر دوم به عنوان امامی که به حق هدایت می کند.[1]

5- توابین ویژگی عربی محض داشتند و عنصر غیر عرب در آن دخیل نبود.

6- با استجابت نکردند دوازده هزار از شانزده هزار و دعوت ابن زبیر آنها را از اهدافشان باز نگرداند.

7- هدف آنها انتقام از خون حسین و یا کشته شدن در این راه



[1]   - محمد بن جریر، تاریخ طبری ج5 ص559.


قیام توابین ادامه راه امامت

در دهم محرم سال 61 شهادت امام حسین (ع) در کربلا و ورود سرهای مطهّر در سر نیزه ها، خطب? حضرت زینب (ع) و سرزنش اهل کوفه[1] و بی احترامی به خاندان و زنان اهل بیت یک احساس گناه و ندامت شدیدی در وجود کوفیان بوجود آورد. و در تاریخ کوفه و همچنین در تاریخ تشیع یک دور? جدیدی را باز کرد از یک طرف عواطف و احساسات محبین اهل بیت را جریحه دار کرده و از سوی دیگر سردرگمی و بی تکلیفی شیعیان و خصوصاً بزرگان آنها را در خان? سلیمان بن صرد خزاعی گرد هم آورده بود. آنها اولین جلس? خود را (بعد ازشهادت امام حسین (ع)) حدوداً پنج نفر برای مشروت برگذار کردند. آنها سلیمان بن صرد خزاعی، المسیب بن نجبه الفزاری، عبدالله بن سود بن نوفل الازدی، عبدالله بن ابی وال التیمی و رفاعة بن شداد البجلی اسامی آنها را جز اولین کسانی که به امام نامه نوشتند هم می بینیم زیرا آنها رهبران شیعه و صاحب احترام از طرف شیعیان بودند. در آن مجلس مسیب بن نجبه آغاز به سخن کرد و گفت «ما به طول عمل مبتلا و به انواع فتنه ها دچار شده ایم بهتر این است که سوی خدای خود برویم و در عداد کسانی که به این آیه قائل شدند شمرده شویم» آیا ما به شماعمر دراز نداده ایم که برای تذکر و یاد آوری کافی باشد......» امیرالمؤمنین علی (ع) فرمود عمری که خدا به انسان می دهد واو را به آن عمر معذور می دارد شصت سال است..... در تمام کارهای فرزند پیغمبر تخلف کرده ایم و حال آنکه از ما یاری خواسته تا اینکه در کنار ما و در پناهگاه ما کشته شد و ما او را یاری نکردیم عذر ما نزد خداوند و هنگامی که پیغمبر خود را ببینیم چه خواهد بود....... به خدا هیچ عذری نخواهید داشت مگر اینکه کشندگان او را بکشید یا اینکه در این راه کشته شوید بعد از او رفاعه بن شداد بلند شد و سخنان مسیب را تعیید کرد و سلیمان بن صرد را برای رهبری پیشنهاد کرد و همه پذیرفتند و هم? اموالشان را برای این هدف وقف کردند و عبدالله بن وال تیمی مسؤل جمع آوری سلاح شد توابین مشغول جمع آوری سلاح و دعوت افراد بودند که یزید بن معاویه در سال شصت و چهار هلاک شد. شیعیان خواستار قیام شدند ولی سلیمان بن صرد قبول نکرد و در آن هنگام کوفه به دست عبدالله بن زبیر افتاد[2] علت اینکه سلیمان بن صرد قیام زود هنگام را قبول نکرد این بود که آنهائی که در کربلا علیه امام حسین (ع) جنگیدند اکثرشان از اشراف و بزرگان کوفه بودند و قدرت شیعیان به آن حد نرسیده بود که با آنها مقابله کنند و نتیج? این برای شیعیان فاجعه خواهد بود. ولی مرگ یزید روش جمع آوری را برای آنها آسانتر کرد و آنها آشکارا مشغول جمع آوری نیرو شدند.

به طوری که ابو مخنف سخنی از مأمور عضوگیری بنام عبدالله بن مرّی از طریق مردی به نام مزینه اظهار می دارد که این سخن را به خاطر تکرار عبدالله بن مرّی حفظ کرده است. قسمتی از آن سخن این است «آنهائی که نسبت به او اهمال و سستی کرده و در حالی که تنها و بی یاور بود و او را سر بریدند و حالیکه در اندیشه خداوند در رابطه با او نبودند و رابط? او را با پیامبر نادیده گرفتند........ به خدا سوگند حسین بن علی فاش کنند? حقیقت است و اسو? شکیبائی، امانت، شرافت و قاطعیت. او فرزند اولین مسلمان و پسر و دختر فرستاد? خدا در روی زمین بود دشمنانش او را کشتند و دوستانش او را رها ساختند خاک بر سر قاتلین او و ملامت و سرزنش بر رهاکنندگانش باد خداوند هیچ گونه عذری را از کسانی که او را کشتند نمی پذیرد و هیچ استدلالی از کسانی که او را رها ساختند قبول نمی کند جز اینکه این گروه اخیر صادقانه به درگاه خدا توبه کنند و علیه قاتلین او بجنگند.......»[3]

سلیمان بن صرد تاریخ حرکت را مشخص کرد و نامه هائی به سعد بن حذیفه بن یمان، رهبر شیعیان در مداین و مثنی بن مخرمه عبدی رهبر هواداران علی در بصره فرستاد و از آنها خواست تا در آغاز ماه ربیع الاخردر نخیله آماده باشند.

اشراف کوفه که همیشه در باطن و ظاهر به حمایت بنی امیه می پرداختند با شنیدن ظهور احتمالی یک حرکت شیعی، دست بر دامن آل زبیر شدند و پیرامون او را گرفتند. حکومت که اشراف را در کنار خودش می خواست با هم متحد شدند. در این صورت احتمال درگیری توابین با اشراف وجود نداشت زیرا حکومت پشتوان? اشراف شده بود. عبدالله بن یزید که از طرف عبدالله بن زبیر حاکم کوفه بود با یک موضعگیری فریب کارانه کوشید تا توجه شیعیان را به سوی شام جلب کرده و آنها را به سوی سپاه شام که عبیدالله بن زیاد فرماندهی آن را بر عهده داشت بفرستد. این موضعگیری از سوئی موجب می شد تا امنیت شهر حفظ شود و از طرف دیگر دشمنان آل زبیر به جان هم بیفتند.

سلیمان بن صرد در آغاز ماه ربیع الآخر سال 65هـ. دعوت خود را با شعار «یا لثارات الحسین (ع) » شروع کرد و یارانش را به نخیله فرا خواند ولی بر خلاف آنکه شانزده هزار نفر با وی بیعت کرده بودند فقط چها هزار نفر در نخیله فراهم شدند.[4] ولی علت اینکه چرا از 16 هزار نفر فقط چهار هزار نفر دعوت سلیمان را قبول کردند و از عهد و پیمان خود کناره گیری کردند؟ شاید علت اصلی وجود مختار باشد مردم را به خون خواهی حسین (ع) از طرف محمد حنفیه دعوت می کرد. چون مختار به کوفه آمد قسمتی از یاران سلیمان بن صرد که می پنداشتند او را در کار جنگ بصیرتی نیست از پی او رفتند. این بود که در نخیله تعدادشان از شانزده هزار به چهار هزار کاهش یافت ولی سلیمان بن صرد دو نفر دیگری را برای  جمع کردن افراد به کوفه فرستاد تا بانگ بردارند که «یا لثارات الحسین (ع) » و بدین طریق مردم را به خونخواهی حسین فرا خواند. قریب به هزار تن دیگر به او پیوستند[5]

سلیمان بن صرد گفت هر که دنیا و حاصل آن را می خواهد بداند که ما به سوی غنیمت نمی رویم، ما جز رضای خدا پروردگار جهانیان طلا و نقره و خز و دیبا همراه نداریم فقط شمشیرهایمان را به دوش داریم و نیزه هایمان را به دست، با توشه ای به اندازه رسیدن به دشمن هر که هدف جز این دارد با ما همراه نشود.»[6]

این گروه بعد از گفتگو عزم جنگ کردند و نخست به کربلا آمدند و بر سر تربت حسین (ع) صدا به گریه و نوحه بلند کردند و تضرع نمودند و بخشایش خواستند و تا دست به تربت او بسایند چنان ازدحام کردند که از ازدحام حاجیان بر گرد حجرالاسود بیشتر بود. آنگاه که با تربت حسین (ع) وداع کردند و راهی انبار شدند. عبدالله بن یزید انصاری والی زبیری کوفه برایشان نامه فرستاد و از آنان خواست که به او دست اتحاد بدهند ولی آنان نپذیرفتند و سلیمان در پاسخ او گفت که: این قوم می خواهند در راه خدا جان ببازند از گناه بزرگی توبه کرده اند و اکنون روی به خدا آورده اند و به قضای خدایی راضی هستند.[7]

جنبش توابین یک جنبش اعتقادی بود و با محاسبات سیاسی قابل تحلیل و بررسی نیست. عبدالله بن یزید این سیل کینه و نفرت را که بعد از شهادت امام علیه بنی امیه به وجود آمده بود می خواست به نفع خودش استفاده کند و اگر سلیمان پیشنهاد او را قبول می کرد دسته ای از لشکر ابن زبیر به حساب می آمد و این اثر تاریخی که به جای گذاشته بودند به هیچ وجه بوجود نمی آمد. و در صورت پیروزی هم یکی دیگری از دشمنان سرسخت اهل بیت سرکار می آمد. و به خاطر همین سلیمان به یارانش گفت «من جهاد همراه ابن زبیر را ضلالت می دانم»[8]

توابین همچنان پیش راندند تا به قرقیسیا رسیدند. زفر بن الحارث الکلابی در آنجا بود. از بیم به شهر پناه برد و پای بیرون ننهاد. مسیب بن نجبه با او دیدار کرد. او مقداری آذوقه و اطلاعات خوبی در اختیار مسیب گذاشت مانند: فرماندهان عبیدالله بن زیاد را که حصین بن نمیر کوفی، شرحبیل بن ذی الکلاغ صمیری، جبله بن عبداله خثعمی....بودند و مقدار لشکر آنها، موقعیت آنها، و روشهای جنگی که می شود به کار برد، از جمله اطلاعاتی بود که به آنها داد.[9]

از قرقیسا به عین الورد[10] حرکت کردند در آنجا فرود آمدند. که طلایع سپاه شام آشکار شد. سلیمان صرد برای سپاهیان خود سخن راند و گفت اگر من کشته شدم مسیب بن نجبه بر شما امیر است و پس از او عبدالله بن سعد بن نفیل و پس از او رفاعة بن شداد.[11]

قبل از درگیری آنها توابین را به بیعت عبدالملک دعوت کردند و توابین هم آنها را به تسلیم عبیدالله، و به خلع عبدالملک بن مروان، بیرون راندن آل زبیر از عراق، و برگرداندن حکومت به خاندان پیامبر که از جانب آنان به ما نعمت و شرف داده شده است.[12]

هر دو طرف از قبول پیشنهاد پرهیز کردند و جنگ آغاز شد. اول پیروزی با توابین بود ولی روز به روز به تعداد لشکر شام اضافه می شد تا آنجا که آنها به بیست هزار نفر رسیدند و روز سوم جنگ سلیمان و پس از آن مسیب و عبیدالله بن وال و عبدالله بن سعد به شهادت رسیدند و رفاعة بن شداد بقیه سپاه را جمع کرد و شبانه به کوفه برگشت.[13]